سلام عشقم.راستش من نویسنده خوبی نیستم که بتونم احساسمو خوب بیان کنم اما بگم از وقتی دانشگاه شروع شده و رفتی یه شهر دیگه آروم و قرار ندارم. قبل اینکه بری با خودم میگفتم هر یکی دو هفته میای و اینجوری دلتنگی رو چاره میکنیم اما صب که بیدار شدم از خواب و دیدم پیام دادی که رفتی خوابگاه دلم گرفت.

وقتی بودی هنوز ظهر نشده، امید داشتم تا عصر یا من میام خونه تون یا تو میای و خیالم راحت بود اما حالا که میبینم باید چندین شب رو بدون تو و آغوشت بگذرونم دارم دیوونه میشم. مثل همیشه میگم دوستت دارم عزیزم. امروز اولین روزه نیستی و من دیگه روز شمار گذاشتم واسه اومدنت. با اینکه یکی باید به خودم دلداری بده اما مواظب خودت باش و غصه هم نخوری بانو. درستو خوب بخون زودتر تموم بشه بیای پیشم.

دل تورو می رنجونه دلتنگی
داری با دلتنگی تنها می جنگی
تحمل کن یه روزی این دوری می میره
تو قلب من هیچکسی جاتو نمی گیره